ریشه های خشونت خاورمیانه
ریشه های خشونت خاورمیانه
خشونتی که قربانیان فراوانی را هر روز در کام خود می کشاند. بسیاری ریشه این خشونت ها را در باور اکثریت قریب به اتفاق مردمان این خطه از جهان می دانند یعنی باور اسلامی و مذهبی. اما آیا باور دینی مردم در خاورمیانه در شکل گیری خشونت در این خطه از جهان تاثیرگذار بوده است؟ در این یادداشت مروری بر این مساله خواهیم داشت.
خشونت ، انسان، دین
گرایشهای افراطی و خشن مذهبی نه علت که خود معلول عوامل بنیادی دیگری هستند که سعی میشود از نگاهها مخفی بمانند." رأی غالب متفکران بر این است خشونت آن هم از نوع تهاجمیاش، ذاتی بشر نیست. شکل تدافعی آن نیز محصول تاریخی مربوط به تجربه زیستی بشر در دورهای است که اساس معیشت بر شکار بود.
هیچیک از ادیان بزرگ و موجود کنونی چه در محتوای دعوت و تعالیمشان و چه در عمل و پراکسیس اولیه بنیانگذاران، خشونتگرا نبودهاند، بر عکس، همگی به برخورد مسالمتآمیز ازجمله با دشمنان خود و رفتار دوستانه با آنان دعوت میکردند. " فراتر از ادیان توحیدی ادیان دیگر در جهان نیز هیچ یک در تعالیمشان مبلغ خشونت و یا جنگ نبوده اند.بسیاری ادیان از آنجا که بر اساس رسیدن انسان به نظم و زندگی بهتر پایه ریزی شده اند و هدف آنها رسیدن انسان به درجه بالاتری از کمال انسانی¬است، خشونت و جنگ را نهی می کنند.
بهعنوان نمونه، آیهای از قرآن خطاب به مؤمنان با این مضمون میگوید :"خدا شما را از دوستی و مراوده با کسانی که با شما نمیجنگند و از خانه و کاشانه و شهر و دیارتان بیرون نمیرانند، نهی نشدهاید، با آنها دوستی کنید چهبسا که از این طریق دشمنی فیمابین به دوستی بدل شود."
و یا در جایی می گوید "کشتن یک نفر به مانند کشتن تمام بشریت است."
یا از حضرتموسی میخواهد تا با کینهجوترین دشمن خود و خدا با مسالمت رفتار کند و بهنرمی و مهربانی سخن گوید.
حال باید پرسید پس علل رواج خشونت در این منطقه در دوران معاصر چیست . علل شکل گیری گروه های افراط گرا در خاورمیانه که مروج خشونت این ایامند از کجا ناشی می شود و منشاء خشونت خاورمیانه را در چه چیزی می توان جستجو کرد؟
خاورمیانه معاصر متأثر از خشونت
در تحلیل جنبشهای خشونت طلب به اصطلاح مذهبی در خاورمیانه، می بایست مسائل دیگری را مورد کنکاش قرار دهیم .
• واکنش مردم به سکولاریزه شدن ناگهانی از سوی حاکمانی مستبد.
• دخالت کشورهای فرامنطقه ای در سرنوشت سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و حتی جغرافیایی خاورمیانه و حمایت از گرو های افراط گرا در راستای رسیدن به اهدافشان.
الف)در رابطه با واکنش مردم به سکولاریزه شدن ناگهانی از سوی حاکمانی مستبد، خانم کارن ارمسترانگ در مقاله ای در روزنامه ی گاردین می نویسد:
"هنگامی که سکولاریزاسیون در جهان رو به توسعه به اجرا درآمد، به عنوان اختلالی عمیق که در اصل متعلق به اروپا بوده است تلقی شد. از آنجا که [سکولاریسم] معمولاً با استعمار همراه بود به آن به چشم واردات خارجی نگاه شده و به عنوان امری عمیقاً غیرطبیعی رد شده است. تقریباً در هر منطقهای از جهان که حکومت سکولار با هدف جدایی دین و سیاست در آن تأسیس شده است، در واکنش به آن یک جنبش فرهنگی مخالف گسترش یافته که مصمم به آوردن دوبارۀ دین به زندگی عمومی است. چیزی که ما آن را «بنیادگرایی» مینامیم همواره با سکولاریسمی که بیرحمانه، خشن و تهاجمی دانسته میشود در رابطۀ همزیستی به سر میبرد. "
در اغلب موارد سکولاریسم پرخاشگر و متجاوز دین را به سمت جوابی خشونتآمیز سوق دادهاست. همۀ جنبشهای بنیادگرایی که در یهودیت، مسیحیت و اسلام در ترسی عمیق از نابودی ریشه داشتهاند؛ آنان متقاعد شدهاند که نهاد حکومت لیبرال یا سکولار درپی از میان بردن شیوۀ زندگی آنهاست.
او در قسمت دیگری از مقاله خود این پیوند را اینگونه مطرح می کند:
"حاکمان تازه بهقدرترسیده، سکولاریسم را در بسیاری موارد در بدترین شکلش به نمایش گذاشتهاند و آن را برای اتباعشان تبدیل به امری نامطلوب و ناخوشایند نمودهاند. مصطفی کمال آتاتورک که جمهوری سکولار ترکیه را در ۱۹۱۸ تأسیس کرد، اغلب در غرب به عنوان یک رهبر مسلمان روشنفکر تحسین میشود در حالی که برای بسیاری در خاورمیانه تجسم بیرحمی ناسیونالیسم سکولار بود. وی از اسلام متنفر بود و آن را «جسدی متعفن» توصیف میکرد. او [اسلام] را در ترکیه با غیرقانونی کردن صوفیگری، توقیف داراییهای صوفیها، بستن مکتبها و مصادره درآمدشان سرکوب کرد. او همچنین نهاد محبوب خلافت را برانداخت؛ نهادی که اگرچه مدت زیادی بود از نظر سیاسی منسوخ و بیاثر شده اما برای گروههایی مانند القاعده و داعش بازگرداندن اسطوره خلافت تبدیل به هدفی بسیار مهم شده است. "
اگر امروزه برخی مسلمانان از سکولاریسم گریزاناند به این خاطر نیست که توسط ایمانشان شستشوی مغزی داده شدهاند، بلکه به این دلیل است که اغلب آنها تلاشها برای سکولاریزاسیون را به شکلی سراسر تند و خشن تجربه کردهاند.
بسیاری معتقدند علاقۀ غرب به جدایی دین از سیاست با آرمانهای تحسین برانگیز غربی مانند دموکراسی و آزادی ناسازگار است. در ۱۹۹۲ کودتایی نظامی در الجزایر رئیس جمهوری را که قول اصلاحات دموکراتیک داده بود برکنار کرد و رهبران جبهۀ نجات اسلامی (FIS) که به نظر میرسید در انتخابات آینده اکثریت مطلق را به دست آورد، زندانی شدند.
اینکه فرآیندهای دموکراتیک با چنین شیوههای غیرقانونی مختل شده بود، خشم جهانی را برانگیخته بود. از آنجا که حکومت اسلامی توسط کودتا متوقف شده بود، در برخی محافل رسانههای غربی از اینکه که این اقدام غیر دموکراتیک الجزایر را تبدیل به جایی امن برای دموکراسی کرده است، شادی کردند. زمانی که اخوان المسلمین در مصر نسبتاً به همین شیوه از قدرت برکنار شدند صدای نفس راحت کشیدن غرب به گوش رسید. اما کمتر به دیکتاتوری نظامی سکولار که جایگزین آن شده بود و از حیث خشونت و آزار پا را از رژیم مبارک هم فراتر نهاده بود، توجه شد.
در واقع هنگامی که سکولاریزاسیون با زور به اجرا درآمد واکنشی بنیادگرایانه را برانگیخت. این مساله همراه با حمایت برخی کشورها از این طرز تفکر به منظور رسیدن به منافع خود در منطقه به صورت واکنشی بنیاد گرایانه و خشونت آمیز خود را نمایان ساخت. واکنشی که با کمک مالی دولت های منطقه ای و فرامنطقه ای به بزرگترین تهدید انسانیت این برهه بدل گشته است.
ب)دخالت کشورهای فرامنطقه ای در سرنوشت سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و حتی جغرافیایی خاورمیانه و حمایت از گروه های افراط گرا در راستای رسیدن به اهدافشان.
گروه های افراط گرا در ابتدا در خاور¬میانه همزمان با اشغال افغانستان و توسط مخالفان گسترش کمونیسم در افغانستان به وجود آمدند. این گروه ها که ابتدا برای مبارزه با اشغال شوروی در افغانستان گرد هم آمده بودند با حمایت مالی گسترده از سوی برخی کشورها رشد شاخه ای از تفکر مذهبی را در اسلام منجر شدند که در طول تاریخ اسلام مورد انتقاد اکثریت فقها و اندیشمندان اسلامی بوده است. ایدئولوژی که با پول فراوان توانست در افغانستان و با خلاء امنیتی خود را سازمان دهی کند، بنیادگرایی ناشی از اندیشه سلفیسم بود.
سلفیسم یا وهابیت اندیشه و ایدولوژیی ، مطرود از نظر اکثریت قریب به اتفاق علمای اسلامی است.
تفکری که به ریشه اصلی تمامی خشونت های این سالیان است بدل شده است.
گروهای جهادی و تروریستی که از آبشخور همین اندیشه تغذیه می شوند در میان مردم عادی فقیر برخی کشورها راه نجات از وضعیت موجود و برای برخی دولت ها به عنوان ابزاری برای مبارزه با نفوذ شوروی در افغانستان مورد حمایت و پشتیبانی قرار گرفتند. گروه هایی که بعد از فروپاشی شوروی تبدیل به ابزارهای فشار در رسیدن به اهداف و سیاست های خاص شده بودند، در 11 سپتامبر جهان را باخشونت نوظهوری روبرو ساختند که دیگر از کنترل و نظم سازمانی خود خارج شده¬بود.
برخی راه حل ها در پایان دادن به وضعیت موجود
• واکنش به برخی سیاست ها در خاورمیانه از عمده ترین عواملی است که منجر به نهادینه ساختن خشونت در این جوامع شده است. تلاش در جهت رفع این سیاست های غلط می تواند واکنش های تهاجمی غلط به آن را نیز کاهش دهد.
• همکاری در رسیدن به فرهنگ گفتمان می تواند تعامل اندیشه و بستر سازی مناسب برای تبادل آزاد اطلاعات در میان کشورهای آسیب دیده و آسیب پذیر خاورمیانه بالا ببرد و این کشورها را در رسیدن به آستانه بالای تحمل و گفتمان نزدیک کند و تعامل و گفتمان می تواند ضریب خشونت را در میان این جوامع کاهش دهد.
• دستیابی به راه حلی بومی و منطقهای، پذیرای گفتگو و تشریک مساعی می تواند به کسانی که به هر نحوی قربانی خشونت شدهاند به دور از تعصبات کورکورانه، منفعتطلبی کمک کند.
• امروزه دیگر کشورها نمی توان به سهولت دوران استعمار کلاسیک، دست به حمله مستقیم نظامی بزنند. در هر کشوری وجود حکومت دموکراتیک، مردمی و شفاف و رسانهها و احزاب آزاد، بهتنهایی یک دفاع نیرومند و پیشگیرانه در برابر تهاجم نظامی آشکار از خارج به شمار میروند، زیرا درحالحاضر برای قدرتهای سلطهجو بسیار دشوار است بدون جلب موافقت صریح یا ضمنی متحدان خود و بهرهمندی قابلقبولی از حمایت افکارعمومی، با کشوری با آن ویژگیها وارد جنگ شوند و برای این کار نیازمند دلایل و بهانههایی هستند که اقدامشان را مشروع جلوه دهد. حکومتهای دموکراتیک این بهانه قانونی را دست نظام سرمایهداری نمیدهند. مشکل زمانی آغاز میشود که افراد یا گروههای در قدرت برای باقیماندن بر مسند خود به جای تلاش برای جلب اعتماد مردم از طریق خدمت به کشور و ملت با قواعد دموکراتیک در تعارض قرار میگیرند. بنابراین دموکراسی بر پایه پذیرش تفاوتها، بهترین راهکار است.
• صلح و همزیستی ملازم با نفی هر نوع اختلاف و تکثر فرهنگی و ایدئولوژیکی نیست، زیرا چنین وضعیتی تقریبا ناممکن است. در اکثر جوامع بشری، مردم توانستهاند با وجود تفاوتهای قومی و فرهنگی و دینی قرنها در کنار هم بهسر برده و دوستی، همکاری و همزیستی داشته باشند.
• حکومتهای منطقه با مردم خود از در آشتی وارد شده، حقوق انسانی آنان را به رسمیت بشناسند و مشارکت آزاد و دموکراتیک آنان را در نظام تصمیمگیری و اداره امور کشورشان بپذیرند.
• پذیرش اصل گریزناپذیر حل اختلافات از طریق تعامل و گفتوگوی انتقادی، مذاکرات برای رسیدن به توافق روی مسائل مشترک و مورد اختلاف را بین خود و براساس حقوق و مسئولیت برابر و انصاف و عدالت آغاز کنند.
• همکاری در برنامههای مشترک توسعه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی، در مواجهه با تفاوتهای فرهنگی و دینی و ایدئولوژیک، به جای ستیز و دشمنی و در پیشگرفتن کارآمدترین روشها و نظام ارزشها برای تحقق توسعه انسانی بسیار مهم است همچنین دستیابی به دموکراسی، عدالت اجتماعی و توسعه علمی و فرهنگی و انجام هر عملی که متضمن خیر عموم انسانهاست.
زهرا میرابیان
منابع:
https://www.theguardian.com/world/2014/sep/25/-sp-karen-armstrong-religious-violence-myth-secular
http://www.humanreligions.info/violence_and_crime.html
http://www.huffingtonpost.com/osaama-saifi/the-history-of-religion-and_b_9653070.html
http://foreignpolicy.com/2016/06/14/if-islam-is-a-religion-of-violence-so-is-christianity
http://www.sharghdaily.ir/News
http://tarjomaan.com/prtj.xeafuqevmsfzu.html
Photo: middleeastnewsservice